بی کمپلکس



بچه دار ‌شدن داستان رمز‌آلودیست.زن را برای مدتی از جامعه جدا می اندازد و یک روز ناغافل او را به آغوش جامعه پرتاب می‌ کند بعد از هفته ‌ها خلسه و فراموشی، دوباره به جنب و جوش در می آییم و همان آدم قبلی می شویمهمان آدمیممحکم تر، سرسخت تر و با حواسی جمع تر از قبل، اما نه وماً بهتر.چرا که دیگر تنها برای خودمان نمی جنگیم، بلکه برای کودکمان هم می جنگیم.

.همراز، هلن گرمیون.

.

.

پ.ن.١: از سال ٩٨ نپرس

پ.ن.٢: خب معلوم است که مادر شده ام ؟ 

پ.ن.٣: بیا برویم آن جا که بغل دارد.


می گویند محمدعلی شاه آن هنگام که افلاس افتاده بود و انواع بیماری ها حوصله ی درست و درمانی برایش نگذاشته بود، در نامه ای برای پیشکارش نوشت:

از حال من بخواهید، حالِ سگ.عجب اوضاعی پیش آمده.

.

.

.

پ.ن.: نمی دانم هنوز هم این جا را می خوانی یا نه دیگر روزها و سال ها از دستم در رفته است.بیشتر حتما اگر می نویسم گاهی، برای خودم می نویسم.ولی اگر این جا را خواندی فاتحه ای هم برایم مرحمت کن که بیش ازین نیست در جهان کارم.خداحافظ سی و دو سالگی بی حاصل.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها